شعر زیر غزلی است عاشقانه از خودم:
یک نگاه
به یک نگاه، غزلخوان شدم ، چه اُستاد است
زِ اِنس نیست، گمانم بود پریزاد است
اگر به جبهه ی چشمان او گذر افتد
تمام دین و دل و هر چه هست بر باد است
سپاه کبر و غرورم به یک کِرشمه شکست
چه اتفاق برای سپاهم افتاده است؟
به هرکه حبس ابد خورده، چهره ی او را
اگر ندیده بگویم، هنوز آزاد است
خرابه های جها ن را نگاه طوفانش
اگر به آن نرسیده، هنوز آباد است
مبین خموش نشستم چنین ز غوغایش
میان حنجره ام صد هزار فریاد است
گداخته است تنم در تنور غم اما
میان شعله وجودم ز عشق او شاد است
شکار رام منم، از فرار بیزارم
بهشت من لحظاتی کنارِ صیاد است