ابیات زیر،شعری است عاشقانه از خودم:
معشوق پیشین
دستت به دستم بود و در فکر تو بودم
دستم به دستت بود و فکرت جای دیگر
در اضطرابی سرد میلرزید جسمت
انگار میگشتی پی گرمای دیگر
آئینه چشمت نشان می داد دیروز
معشوق زیبایی که همتایی ندارد
امروز آن آئینه صادق نشان داد
تصویر ابهامی که معنایی ندارد
دیروز آهنگ کلامت دلنشین بود
شوری میان گامهایش در طنین بود
امروز سازی بود در دستان لرزان
ناکوک بود و بی رمق بود و حزین بود
در لحظه بوسیدنت هر روز، انگار
گل از گلستان نگاهت میفشاندی
امروز بوسیدم ترا با شوق، اما
یک شاخه گل حتی به اِکراهم ندادی
دیروز در آغوش من آرام بودی
خوابت نمی آمد ولیکن خواب بودی
امروز روی سینه ام مانند مرغی
سرکنده و پرکنده و بی تاب بودی
هرگاه میگفتم، ترا من دوست دارم
بر گونه های روشنت گُل مینشاندم
امروز گفتم دوستت دارم ولیکن
رخسار بی رنگت به نابودی کشاندم
معشوق پیشین نیستی آری ولیکن
من همچنان عاشق ترین عضو زمینم
اکنون نمیخواهی اگر،من را ببینی
میمیرم آن روزی که رویت را نبینم