شعر عاشقانه-روز حساب
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۳ ب.ظ
شعر زیر،شعر عاشقانه ای هست در قالب مثنوی از خودم:
روز حساب
برآن شدم که بگیرم رهش به هر ترفند
مرا به بند کشیده،بیارمش در بند
برآن شدم که شکایت کنم از این بیداد
و با زبان سکوت و نگاهی از فریاد
بگویمش که ز رَخش غرور پایین آی
پیاده شو ،و دمی سوی دین و آیین آی
بگویمش که چنین سخت و تندخوی مباش
تو خوبروی جهانی ، درنده خوی مباش
ز لطف ، گاه به گاهی مرا نگاهی کن
چو نور قصد درون دل سیاهی کن
طریق کار گرفتم ، به انتظار نشستم
همینکه سوی من آمد، رهش به خشم گسستم
مثال باز شکاری که طعمه ای بیند
هجوم آرد و خواهد شکار برگیرد
تمام قدرت خود جمع کردم و گفتم
رسید روز حسابی که با تو می گفتم
ولی چه سود همینکه نگاه بر من دوخت
ز مُلک تا ملکوتم،تباه گشت و بسوخت
تمام نقشه و حرفها و فریادم
به یک نگاه پرید و برفت از یادم
سلام.
خیلی لذت بردم از وبلاگ زیباتون.دفعه قبل که وبلاگتون رو دیدم عکس نداشت اما ایندفعه برای هر شعر یه عکس گذاشتین.جذاب تر شده.
میبخشید یه سئوالی داشتم.من تا حالا بیش از ده تا شعر سفارش دادم به شما و به زیبایی برام سرودین و تحویل دادین.اگه چند تا دیگه شعر سفارش بدم و اونا رو هم برام بسرایید و همش بشه اندازه یک کتابچه.اشکالی نداره بخوام به نام خودم چاپش کنم؟